يادش بخير...

يادش بخير...

سر كلاس مهندس افتخار بوديم.. آخراي ترم بود.. اون روزي بود كه تو ساختمان امام هفتير كشي شده بود ! از صبح تا ساعت 2 سر كلاس بوديم كه استاد درس رو تموم كنه.. من كه بيخيال درس شده بودم.. افتخار هم از اون استاداي گير بود كه اجازه نمداد خميازه بكشي حالا خروج از كلاس پيش كش.. محسن تازه گوشيشو گرفته بود.. بهش گفتم بلوتوست رو روشن كن.. يه آهنگ داشتم كه ميگفت 666 سه تا شيش داره، حاجي كه از مكه مياد ريش داره و ... پسوندشو jpg كردم و واسش فرستادم... اون بيچاره هم به خيال اينكه عكسه بازش كرد.. با صداي بلند وسط درس دادن استاد گوشيش شروع كرد به خوندن... اومده بود خارجش كنه دكمه قرمز رو زده بود از كل برنامش اومده بود بيرون ولي آهنگ در حال پخش شدن بود.. اين بيچاره هم نميدونست چيكار كنه ! خلاصه استاد مونده بود نگاش ميكرد و يكي دوتا از بچه ها پوزخند ميزدن، منم كه ميز آخر سرخ شده بودم ازخنده... بالاخره آهنگ خاموش شد و استاد به درس ادامه داد...

محسن خيس عرق شده بود... منم چشام پر اشك بس كه خنديدم....

 






اُ قرو !

اُ قرو !

امروز تو كلاس شكمم يه صداهايي ميداد ! اوايل يواش سر و صدا ميكرد.. ولي اواسط كلاس ديدم اوضاع خيطه ! دكمه ها كاپشنمو بستم تا صداش كمتر بياد ! ولي فايده نداشت.. ناچار از كلاس اومدم بيرون و تو حياط رو نيمكت نشستم و به درد و دل شكمم گوش دادم ! تفلك دل پر دردي داشت !!

به هر روشي بود تونستم سكشن بعد برم..

بعداً متوجه شدم كه مشكل آب شرب اونجا بوده.. اسمشو گذاشتيم اُ قرو !

 

دزفول آبش املاح زياد داره و ميگن آبش سنگينه..

اهواز كه با اون همه فاضلاب كه تو كارون ميريزه نميشه گفت آبه !

آبادان و خرمشهر كه..... !!

كرج كه آهك داره...

شمال كه پر از نيترات و كودهاي شيميايي كه تو شاليزارها استفاده ميكنن...

معلومه كه كسي از يه شهر بره جاي ديگه دلش به درد مياد و شاكي ميشه !!

 

 






مترو خنده (2)

مترو خنده (2)

اين مترو هم شده واسه ما سوژه.. امروز تو مترو بودم.. موقع سوار شدن به زور سوار شدم.. هواي داخل واگن گرم بود.. جمعيت وحشتناك فشار ميدادن.. تو اون وضعيت يكي با ضحمت دستشو به دكمه بالاي در رسوند و دكمه اي كه مخصوص صحبت با راننده بود رو فشار داد..

راننده : بله ؟!

مسافر : آقا اينجا جا نيست ديگه مسافر نزن !!..

ملت : خيلي عادي.. اكثراً ايستاده خواب !

من : غش خنده !

 

يه بارديگه يه ديوونه تو مترو ميزد و ميرقصيد.. چيزي خورده بود يا ديوونه بود رو نميدونم ! ولي انگليسي ميخوند و مثل مايكل جكسون يه حركاتي ميكرد ! با دندونام لبم رو گرفته بودم كه نخندم ! يدفعه ديوونس نياد بهم چيكار كنم ؟!

 






مجرد = جرم ؟

مجرد = جرم ؟

جمعه 28/8/88 ساعت : 08:04 عصر

پنج شنبه بود.. عصر حركت داشتم.. قرار شده بود صبح برم دنبال يه خونه كوچيك بگردم نزديك مترو گلشهر... هر بنگاهي ميرفتم تا ميگفتم مجردم مي گفتن نداريم.. به مجرد خونه نميديم... من دانشجو فوق ليسانس، بچه خوزستان، دزفولي، پدرم دانشگاهي، با اين ظاهر معموليم.. جرمم چيه كه كسي حاضر نيست بهم خونه بده ؟ مجرد بودن از معتاد بودن بدتره ؟ به معتاد خونه ميدن ولي مجرد نه !! يه چيز ديگه كه متوجه شدم اينه كه هنوز مجرد باشي و بيكار بهتر از اينه كه بگي دانشجو هستي ! دانشجو در نظر اينا يعني فساد ! يعني......

براي خودم و اين جامعه متاسفم .

 






باران

باران  جمعه 28/8/88    07:26 عصر

يادمه دوشنبه ها صبح با دكتر فتوحي اكولوژي داشتيم هميشه اون روز بارون ميومد.. استثنا هم نداشت... حالا اين ترم بازم شروع شده ... هر چهارشنبه كه ميريم دانشگاه موقع برگشت بارون شديد و ترافيك در انتظارمونه...هفته پيش از مترو كه پياده شدم بارون شديد و رعد و برق بود، برق ايستگاه رفت ! فك كن تو اون تاريكي دستت رو دراز ميكردي كه به جايي بند بشي يدفعه به يه چيز گرم و نرمي ميخورد ! سريع محل رو ترك كردم و دنبال اتوبوس رفتم.. تو اون بارون كه به شدت ميومد كلي منتظر اتوبوس شدم.. خيس خيس سوار شدم.. پنجره نيمه باز بود و از گرماي نفس مسافرا بخار شده بود ! انگار كه جايي آتيش بگيره ! منم ها ميكردمو بيشتر دود از دهنم در ميومد ! آره دود !! و كلي كيف ميكردم...

توي شيشه غبار گرفته اتوبوس پارك رو ديدم.. گفتم آقا پياده ميشم.. تازه متوجه شدم كه اين پارك اوني نيست كه پيش خونه ماس !!.. تو اون بارون شروع كردم به دويدن.. چقدر بارون خيسم كرد و چقدر پاهام تا مچ تو آب رفت و چقدر از غريبي و بي كسي بغض كردم و چقدر طول كشيد تا به خونه رسيدم.. خيلي خيلي زياد ! نزديك خونه كه شدم اول نان سنگك گرفتم بعد رفتم از بقالي پنير خامه اي و انگور گرفتم... بعد يه دوش آب گرم.. چقدر چسبيد... گوشيمو از تو پلاستيك در آوردم ! تو پلاستيك گذاشته بودمش تا خيس نشه !.. ديدم 45 تماس ناموفق داشتم !! گوشيم زنگ خورد... مامان پشت خط بود... نگران......

حالا اين هفته بازم بارون بود... هيچ مشكلي نبود فقط از دانشگاه كه بيرون اومدم كفشم تپيد تو كاه گل !!

 






مترو خنده !

مترو خنده !

23/8/88  ساعت : 05:56 بعد از ظهر

 

وقتي از دانشگاه بيرون اومدم شب شده بود، بارون ميباريد.. توي اون همه ترافيك و اون همه شلوغي و جمعيتي كه واسه نشستن روي صندلي وحشتناك بهت فشار ميدن تا در مترو باز بشه بالاخره به تهران رسيدم.. سوار خط يك ميشم.. تنها خطي كه ازدهام كمتري داره... توي مسير به خاطر حس انسان دوستانه جام رو به يه پيرمرد مسن دادم، آخراي مسير بودم كه صندلي خالي شده بود ولي حتي توان حركت كردن و نشستن رو صندلي رو نداشتم ! يه پسري به همراه 2 تا خانم وارد مترو شد.. واقعاً يه دست گرم و لطيف ميتونست خستگيم رو برطرف كنه ! خوش به حال اون پسره !!.. تو همين فكر بودم كه پسره به اين سمت اومد .. نزديك آخونده كه به در تكيه داده بود رسيد و جلوش تعظيم كرد ! اونقدر خم شد كه نوك دماغش نزديك زمين رسيد ! بعد ايستاد و در حال برگشتن كلي بريك رفت و رقصيد !...  جمعيتي كه داخل مترو بودن و اين صحنه رو ميديدن از خنده منفجر شدن !!

 

 






همسفري با زالو !

شنبه 23/8/88    ساعت : 06:11 عصر

همسفر شدن با زالو !

توي اورژانس بودم كه به سرعت تخت آوردند و دكتر كشيك با عجله سراغ بيماري رفت كه داشت از درد به خودش ميپيچيد ! گفته بودن چند روز پيش تو رودخانه شنا كرده و الآن راه گلوش بسته شده ! يه زالو بعد از اينكه از طريق آب وارد گلوش شده بزرگ شده و راه نفسشو بسته بود..

چند روز پيش داشتم از تهران برمي گشتم، توي كوپه با يه نوازنده و يه معلم همسفرشدم.. بالعكس هميشه كه همقطارام آدماي (تخس؟)بودن اين بار داشت كلي بهم خوش مي گذشت.. تو ايستگاه قم دوتا پيرمرد سوار شدن، اينجور كه ميگفتن يكي نزديك مثلث كفش فروشي داشت اون يكي هم پارچه فروشي..يه بطري مثل اونا كه تو آزمايشگاه ميدن واسه نمونه دس پيرمرده  بود ! يه چيزاي سياهي هم توش.. ديدم سطل آشغال رو كشيد جلو و در بطري رو باز كرد.. آب معدني رو باز كرد و داشت آب داخلشو عوض ميكرد كه يدفعه زالوها از لبش اومدن كه فرار كنن و خوشبختانه با حركت سريع دوستش و حل دادن زالوها به داخل بطري خطر رفع شد.. گفته بود يه مريضي دارن كه جوش داره و اين زالوها رو يه دكتري كه تو قم هست يكي 500 تومن بهشون داده كه روي ضخم بزارن تا خون اون رو بمكه و ضخم خوب بشه ! جالب اينكه ميگفتن فقط خون سياهرگ رو ميمكه !

شبيه كرم سياه بودن با دهن بزرگ ! كلش بزرگ بود و به سمت دم كه ميرفتي باريك ميشد.. البته فك كنم پرورشي بودن كه خيلي چاق و چله بودن !! چندشم ميشد وقتي ميديدمشون.. تا صبح مكافاتي داشتيم... هربار آبشونو عوض ميكرد.. يه بار دم يكيشون بين در ظرف گير كرد و بيچاره دردش اومد !صبح موقع خداحافظي وقتي اومدم برم ديدم كه گفتن يكي از زالوها از راه روزنه اي كه سر بطري بوده فرار كرده !! حتي از يه سوراخ به اندازه نوك سوزن رد ميشه ! اين شانس رو داشتم كه طبقه بالا خواب بودم وگرنه معلوم نبود كه چي ميشد... موقع خداحافظي به مهماندار گفت يه زالو جا مونده ! مهماندار بدجور دستپاچه شده بود ...

سفر خوبي بود.. از زالوي خون خوار هم ميشه استفاده مفيد كرد !

 






گزارش تخلف
بعدی