باران

باران  جمعه 28/8/88    07:26 عصر

يادمه دوشنبه ها صبح با دكتر فتوحي اكولوژي داشتيم هميشه اون روز بارون ميومد.. استثنا هم نداشت... حالا اين ترم بازم شروع شده ... هر چهارشنبه كه ميريم دانشگاه موقع برگشت بارون شديد و ترافيك در انتظارمونه...هفته پيش از مترو كه پياده شدم بارون شديد و رعد و برق بود، برق ايستگاه رفت ! فك كن تو اون تاريكي دستت رو دراز ميكردي كه به جايي بند بشي يدفعه به يه چيز گرم و نرمي ميخورد ! سريع محل رو ترك كردم و دنبال اتوبوس رفتم.. تو اون بارون كه به شدت ميومد كلي منتظر اتوبوس شدم.. خيس خيس سوار شدم.. پنجره نيمه باز بود و از گرماي نفس مسافرا بخار شده بود ! انگار كه جايي آتيش بگيره ! منم ها ميكردمو بيشتر دود از دهنم در ميومد ! آره دود !! و كلي كيف ميكردم...

توي شيشه غبار گرفته اتوبوس پارك رو ديدم.. گفتم آقا پياده ميشم.. تازه متوجه شدم كه اين پارك اوني نيست كه پيش خونه ماس !!.. تو اون بارون شروع كردم به دويدن.. چقدر بارون خيسم كرد و چقدر پاهام تا مچ تو آب رفت و چقدر از غريبي و بي كسي بغض كردم و چقدر طول كشيد تا به خونه رسيدم.. خيلي خيلي زياد ! نزديك خونه كه شدم اول نان سنگك گرفتم بعد رفتم از بقالي پنير خامه اي و انگور گرفتم... بعد يه دوش آب گرم.. چقدر چسبيد... گوشيمو از تو پلاستيك در آوردم ! تو پلاستيك گذاشته بودمش تا خيس نشه !.. ديدم 45 تماس ناموفق داشتم !! گوشيم زنگ خورد... مامان پشت خط بود... نگران......

حالا اين هفته بازم بارون بود... هيچ مشكلي نبود فقط از دانشگاه كه بيرون اومدم كفشم تپيد تو كاه گل !!

 






نظرات:

«من!!!» می‌گوید:
«وااااي ميگم تو تهران دانشجو بودن هم سخته هااااااا!!!... من حال و حوصله ي شلوغيه تهرانو ندارم! ولي دوست دارم تهران قبول شم!!!»

«من!!!» می‌گوید:
«فك كن تو اون تاريكي دستت رو دراز ميكردي كه به جايي بند بشي يدفعه به يه چيز گرم و نرمي ميخورد ! . . . چه جالب!... بله ... بله... يه كم بيشتر توضيح بدين لطفا!!! »



گزارش تخلف
بعدی