يادش بخير...
يادش بخير...
سر كلاس مهندس افتخار بوديم.. آخراي ترم بود.. اون روزي بود كه تو ساختمان امام هفتير كشي شده بود ! از صبح تا ساعت 2 سر كلاس بوديم كه استاد درس رو تموم كنه.. من كه بيخيال درس شده بودم.. افتخار هم از اون استاداي گير بود كه اجازه نمداد خميازه بكشي حالا خروج از كلاس پيش كش.. محسن تازه گوشيشو گرفته بود.. بهش گفتم بلوتوست رو روشن كن.. يه آهنگ داشتم كه ميگفت 666 سه تا شيش داره، حاجي كه از مكه مياد ريش داره و ... پسوندشو jpg كردم و واسش فرستادم... اون بيچاره هم به خيال اينكه عكسه بازش كرد.. با صداي بلند وسط درس دادن استاد گوشيش شروع كرد به خوندن... اومده بود خارجش كنه دكمه قرمز رو زده بود از كل برنامش اومده بود بيرون ولي آهنگ در حال پخش شدن بود.. اين بيچاره هم نميدونست چيكار كنه ! خلاصه استاد مونده بود نگاش ميكرد و يكي دوتا از بچه ها پوزخند ميزدن، منم كه ميز آخر سرخ شده بودم ازخنده... بالاخره آهنگ خاموش شد و استاد به درس ادامه داد...
محسن خيس عرق شده بود... منم چشام پر اشك بس كه خنديدم....