مترو خنده !
مترو خنده !
23/8/88 ساعت : 05:56 بعد از ظهر
وقتي از دانشگاه بيرون اومدم شب شده بود، بارون ميباريد.. توي اون همه ترافيك و اون همه شلوغي و جمعيتي كه واسه نشستن روي صندلي وحشتناك بهت فشار ميدن تا در مترو باز بشه بالاخره به تهران رسيدم.. سوار خط يك ميشم.. تنها خطي كه ازدهام كمتري داره... توي مسير به خاطر حس انسان دوستانه جام رو به يه پيرمرد مسن دادم، آخراي مسير بودم كه صندلي خالي شده بود ولي حتي توان حركت كردن و نشستن رو صندلي رو نداشتم ! يه پسري به همراه 2 تا خانم وارد مترو شد.. واقعاً يه دست گرم و لطيف ميتونست خستگيم رو برطرف كنه ! خوش به حال اون پسره !!.. تو همين فكر بودم كه پسره به اين سمت اومد .. نزديك آخونده كه به در تكيه داده بود رسيد و جلوش تعظيم كرد ! اونقدر خم شد كه نوك دماغش نزديك زمين رسيد ! بعد ايستاد و در حال برگشتن كلي بريك رفت و رقصيد !... جمعيتي كه داخل مترو بودن و اين صحنه رو ميديدن از خنده منفجر شدن !!
نظرات:
«من!!!» میگوید: |
«ببييييين يه زحمتي بكش هر وقت آپ كردي يا برام ميل زدي تو نظرات وبلاگم خبرم كن!.. هر وقتم آپ كردي لينكشو برام بفرست ... نم اچه وقتي رو وبلاگت كليك ميكنم صفحه ي به روزش باز نميشه!» |
«» میگوید: |
«سلااااااااااام رسيدن بخير! كجايي؟ قرار بود آپ كني نه؟» |
من!!! |
«من!!!» میگوید: |
«ببيييييييين به شدت جاي خاليت داره تو وب من احساس ميشه... بياااااا ديگههههه» |
من!!! |
«» میگوید: |
«» |
«من!!!» میگوید: |
«همين الان تو جي ميل ميل ساختم! برام امتحاني ميل زدم!» |
«من!!!» میگوید: |
«در اون موردي هم كه سوال كرده بوديد... نه! نميشناسم... فقط وبلاگشونو ميخونم» |
«من!!!» میگوید: |
«راستش! الان تنها ايميلي كه دارم اسم و فاميلمه! و با اون نميخوام بهتون ميل بدم!!....... هر كاري هم ميكنم ميل نميسازه ياهو!... كاش اينجا هم ارسال نظر بصورت خصوصي داشت!» |
«من!!!» میگوید: |
«ولي واقعا صحنه ي باحالي بوده هااااااااا ميشد ازش يه كليپ بسياااااار خنده دار ساخت! اونايي كه پاي دوربيناي مترو ميشينن هم بايد خستگي در كنن ديگه... » |
«من!!!» میگوید: |
«واقعاً يه دست گرم و لطيف ميتونست خستگيم رو برطرف كنه ! خوش به حال اون پسره !! بله.... بله.... چه جالب.... لطفا بيشتر توضيح بدين! » |