همسفري با زالو !
شنبه 23/8/88 ساعت : 06:11 عصر
همسفر شدن با زالو !
توي اورژانس بودم كه به سرعت تخت آوردند و دكتر كشيك با عجله سراغ بيماري رفت كه داشت از درد به خودش ميپيچيد ! گفته بودن چند روز پيش تو رودخانه شنا كرده و الآن راه گلوش بسته شده ! يه زالو بعد از اينكه از طريق آب وارد گلوش شده بزرگ شده و راه نفسشو بسته بود..
چند روز پيش داشتم از تهران برمي گشتم، توي كوپه با يه نوازنده و يه معلم همسفرشدم.. بالعكس هميشه كه همقطارام آدماي (تخس؟)بودن اين بار داشت كلي بهم خوش مي گذشت.. تو ايستگاه قم دوتا پيرمرد سوار شدن، اينجور كه ميگفتن يكي نزديك مثلث كفش فروشي داشت اون يكي هم پارچه فروشي..يه بطري مثل اونا كه تو آزمايشگاه ميدن واسه نمونه دس پيرمرده بود ! يه چيزاي سياهي هم توش.. ديدم سطل آشغال رو كشيد جلو و در بطري رو باز كرد.. آب معدني رو باز كرد و داشت آب داخلشو عوض ميكرد كه يدفعه زالوها از لبش اومدن كه فرار كنن و خوشبختانه با حركت سريع دوستش و حل دادن زالوها به داخل بطري خطر رفع شد.. گفته بود يه مريضي دارن كه جوش داره و اين زالوها رو يه دكتري كه تو قم هست يكي 500 تومن بهشون داده كه روي ضخم بزارن تا خون اون رو بمكه و ضخم خوب بشه ! جالب اينكه ميگفتن فقط خون سياهرگ رو ميمكه !
شبيه كرم سياه بودن با دهن بزرگ ! كلش بزرگ بود و به سمت دم كه ميرفتي باريك ميشد.. البته فك كنم پرورشي بودن كه خيلي چاق و چله بودن !! چندشم ميشد وقتي ميديدمشون.. تا صبح مكافاتي داشتيم... هربار آبشونو عوض ميكرد.. يه بار دم يكيشون بين در ظرف گير كرد و بيچاره دردش اومد !صبح موقع خداحافظي وقتي اومدم برم ديدم كه گفتن يكي از زالوها از راه روزنه اي كه سر بطري بوده فرار كرده !! حتي از يه سوراخ به اندازه نوك سوزن رد ميشه ! اين شانس رو داشتم كه طبقه بالا خواب بودم وگرنه معلوم نبود كه چي ميشد... موقع خداحافظي به مهماندار گفت يه زالو جا مونده ! مهماندار بدجور دستپاچه شده بود ...
سفر خوبي بود.. از زالوي خون خوار هم ميشه استفاده مفيد كرد !
نظرات:
«مهران بقايي» میگوید: |
«اين دو پست خوب بودند بيشتر بنويس رفيق » |
«» میگوید: |
«» |
«» میگوید: |
«» |
nfg |
«» میگوید: |
«fgnh» |
j |
«ljb» میگوید: |
«,bj» |
« » میگوید: |
«ظاهرا وقت من خيلي اضافه مياد.... ميتونم ميل بزنم!» |
«الي» میگوید: |
«اول اينكه خيلي بهتر از من مينويسي... بعدشم اينكه من علامت تعجب و چند نقطه تيكه ي دستمه(مثل همون تيكه كلام و ..) حالا خوبي؟.. ميگم زالو تو ساك نرفته باشه؟ قبلنا بچه كه بوديم تو خونه ي بابابزرگم اينا يه گلخونه ي خيلي بزرگ بود... پر از گلدوناي فوق العاده قشنگ.. در كشويي شيشه اي داشت... هميشه دوست داشتيم بريم توش و بازي كنيم ولي... بهمون اجازه نميدادن... ميگفتن توش زالو هست خونتون رو ميخوره... ولي فكر نميكنم!... فك كنم فقط يه بهانه بود تا ما نريم اون تو!» |