سكوت..
صداي اذان توي كوچه ها طنين انداز ميشه ، كفش هاي كهنه اش رو به پا ميكنه ، سوار دوچرخه فونيكسش ميشه كه گلگير نداره ! ، ركاب ميزنه ...
ساعت يك ظهر تابستان رو نشون ميده ، امروز دنبال چند ماشين دويده بود ولي بقيه سوار شده بودند ! كسي نبود كه سوارش كنه ! ، با آستين پيرهنش عرق صورتش رو پاك ميكند ، ...
تاير دوچرخش باز كم باد شده ! ، تلمبه باد رو از ترك دوچرخش باز ميكند و شروع ميكند به پس پس باد كردن دوچرخش ! ، ...
نزديكياي خونه ، آشغالاي كنار كوچه ، پسركي سياه سوخته با پاي برهنه ! ، ...
پوست هندوانه ، دهن پسرك ، نگاه پدر ، ترس پسر ، خشم پدر ، تعقيب پدر ، گريز پسر ! ، ...
تا خونه ميدود ، علي محمد از ترس پدر قايم ميشه ، پدر خسته وارد خونه ميشه ، لباس هايش رو عوض ميكند ، رشيد پسر كوچيكش گوشه ي اتاق خوابيده ، اجاق خونه خاموش است ، و چه دردي و چه سر افكندگي براي يه مرد كه نتونه براي فرزندانش ناني بخرد ! ( سر افكندگي بالاتر از اين ؟! ) ، ...
صداي اذان صبح ، ...
صداي جيغ محمد علي ، گريه ي رشيد ، شيون زن كاظم ! ...
كاظم غرق در خون ، تيغ صورت تراشي ، دست كاظم ، ........