معلم + شاگرد + .....

معلم + شاگرد + .....

بابا تعريف ميكرد... چند روز پيش يه مردي مياد پيش بابا بهش ميگه ميشناسيم استاد ؟... بابا ميگه بله.. تو همون دانش آموزم هستي تو فلان مدرسه بودي ( حافظه بابا اونقدر قويه كه گاهي بابابزرگ بهش ميگه انگار تو از من بزرگتري ! چند روز پيش يه زن و شوهر اومده بودن مغازه زنه به بابا گفت من شاگردت بودم بابا گفتش بله و اسم و فاميل و شجره كل خونوادشو گذاشت جلوش !! زنه دهنش باز مونده بود .. از اين نمونه ها زياد داره... ) خلاصه مرده مياد دست معلم رو ببوسه و از اين كارا كه نشان لطف و محبت و... هست. به بابا گفته بود يه روز باروني اومدم برم خونه دستتو گذاشتي رو شونم گفتي دوس داري چي بهت بدم ؟ گفت بابا رفته و يه چكمه براش آورده... مرده بهش گفته هميشه وقتي به محبتت فكر كردم بغض گلومو گرفته... بعد از 30 سال و از يه شهرستان دور گشته تا بابا رو پيدا كنه و ازش تشكر كنه.... بابا اون روز يه حال ديگه بود..

 

حالا ميفهمم لذتي كه معلمي داره واقعاً چقدره... لذت يه باغبان كه محصولش به بار ميشينه... لذت اينكه انسان قدر شناس باشه... خوش به حال بابا ......

 






نظرات:

«من» می‌گوید:
«چه حافظه اي ! من خيلي وقتا با خيليا سلام عليك ميكنم ولي! اسمشونو يادم نيست»

«من1!!» می‌گوید:
«چقدر خوب و مهربونه كه همه به يادشن! خيلي جالبه ها»



گزارش تخلف
بعدی