كشكستان !

كشكستان !

اين هفته تو قطار با دو تا پسر ژيگول و يه دختر خانم و يه پيرمرد همسفر شده بودم.. تا موقع خواب هيچ حرفي زده نشد ! و پيرمرده فقط وقتي سرشو بالا آورد كه دختره داشت از پله بالا ميرفت و درست بالا سر پيرمرد بود !! الله اكبر

اون دو پسره هم مدام سرشون تو موبايلشون بود و كليپ ميديدن، منم تا ميومدم سرك بكشم ببينم چي ميبينن گوشي رو برميگردوندند !... خوب كنجكاو شده بودم ببينم چي ميبينن !!!

معمولاً تو قطار نميتونم بخوابم، اون شب كل مدت پسره داشت با موبايلش حرف ميزد و گاهي كه تهويه ها خاموش ميشدن صداي باريكي از پشت گوشي شنيده مي شد ! موندم اينا براشون قبض نمياد ؟

وسط راه يه مسافر اومد داخل، يه ژيگول ديگه !.. اومد بره بالا به اون يكي پسره رو كرد گفت : آقا پيرهنتو چند گرفتي ؟!!.. حالا ملت خواب.. تو اون تاريكي... طرف رو نمشناخت.. قيمت پيرهن ميپرسيد !!

 

تو خيابان جمهوري با مهدي بودم و دنبال لباس ميگشتيم... با اون همه تنوع جنس واقعاً تصميم گيري سخته.. عادت كردم تو دزفول وقتي وارد فروشگاهي ميشم از بين چندتا لباس بد و بدتر بده رو انتخاب كنم ولي اينجا نميتونم تصميم بگيرم !  يه مغازه بود كه چتر ميفرروخت.. رفتيم جلو گفتم ببخشيد آقا شمسيه داريد ؟! پسره كمي نگامون كرد و سرشو خاروند ! ديگه من رو پام بند نبودم ! به مهدي گفتم اينا به شمسيه ميگن چتر و دوتايي باز كلي خنديديم !! الكي خوشيم ديگه...

 

موقع برگشتن تو واگنمون چندتا بچه بسيجي بودن.. كلي سر و صدا ميكردن.. هر دفعه يكي ميومد داد ميزد صلوات ! حالا نصفه شبه !!... بعد از اذان بود كه ديگه سر و صداشون بلند شده بود.. از بسيجي بودن فقط ياد گرفتن لباس سفيد رو شلوار پارچه اي مشكي بپوشن و جوراب سفيد و دمپايي بگردن...تخت بالا خواب بودم.. سرمو آوردم تو سالن و دزفولي گفتمش فلان مه فلانت، اينقدر سر و صدا نكنيد لطفاً ! ديدم ديگه حرفي نزدن !!

 

صبح به يكي از همقطاريام گفتم قيافت خيلي آشناس !! نميدونم كجا ديدمت !! اونم گفت شما هم همينطور !! خلاصه نتونستيم رابطه اي كشف كنيم.. ولي الآن يادم اومد يه شب تو خيابان ديدمش دنبال چندتا دختر بود ! منم مچلش كرده بودم !! تو قطار بايستي ميديديش چقد خودشو مذهبي گرفته بود !! اوه اوه ...

 

 

 






نظرات:

«من1!!» می‌گوید:
«تو چطور ميتوني هر هفته با قطار بري تهران برگردي! واقعا سخته.... ميگم... خستگي تو تنت نميمونه؟ حالا بالاخره چيزي خريدي يا نه؟»

«من1!!» می‌گوید:
«تو چطور ميتوني هر هفته با قطار بري تهران برگردي! واقعا سخته.... ميگم... خستگي تو تنت نميمونه؟ حالا بالاخره چيزي خريدي يا نه؟»



گزارش تخلف
بعدی